...ضـ ـــربـــان زنــ♥ــدگــــــی...

مینویسم که بگذرد...و مینویسم که یادم بماند چگونه گذشت...

...ضـ ـــربـــان زنــ♥ــدگــــــی...

مینویسم که بگذرد...و مینویسم که یادم بماند چگونه گذشت...

ــــــــ!!!ـــــحـــالم گــرفــتـهـــ

امروز سر کلاس آز اندازه گیری بدجور حالم گرفته شد...

اولش که استاد ضایعمون کرد.... بعدم که هیچی نمیفهمیدیم و .........

خدایــــا چرا من انقدر شیطون و پرحرفم آخه....چرا؟؟؟؟؟؟؟؟


دوتا چیزی از خدا میخوام برام دعا کنید که جفتش برآورده بشه


-------------------------------------------------------------------------------------------------------

 پی نوشت:

اصلا خیلی بیشتر حالم گرفته از دست این دانشگاه لعنتی........

گاهی وقتا یه اتفاقایی میفته که تقصیر تو نیست اما همه شواهد برعلیه تو هستش!!!

خدایا من نمیخوام بخاطر کاری که نکردم جواب پس بدم و عزیزترین فرد زندگیم عذاب بکشه.......


مار از پونه بدش میاد....

دیشب رفته بودم هیئت خدا قسمت نکنه کنار یه بچه نشستم کثیف ولچر .. 

اول که آب از دهنش آویزون بود و مدام دور و بر من میچرخید...مامانش یه شکلات بهش داد و شروع به خوردن کرد..همه دست و دهنش چسبونکی شده بود..(منم حساس ) هی بلند میشد و تا میرفت بیوفته دستشو به من میذاشت که نیوفته... 

نمیدونم چه انسی با من پیدا کرده بود که مدام به کتف من میزد و با زبون بچگونش باهام حرف میزد..ول کن هم نبود..شایدشبیه همزادش بودم....منم فقط حرص میخوردم 

خلاصه شکلاتش تموم شد ..مامانش یه شیشه آب از کیفش آورد بیرون..شیشه رو گرفت بخوره..انگار کرمش میومد یهو اینطرفی شد و آبو ریخت روی پای من........یعنی منو میگی دلم میخواست گردنشو بگیرم انقدر بپیچونم بپیچونم تا خفه بشه..مامانش کلی معذرت خواهی کرد منم با اون لبخند زورکی هام گفتم اشکال نداره بچس دیگه ... 

 تازه آدم شده بود که زن بغلی یه کلوچه بهش داد ( نده خانوم نده) من که داشتم دیوونه میشدم دیگه قید چادرمو زدم و بیخیال شدم.. 

یعنی فکر همه چیزو میکردم جز این: 

بگید چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چشمتون روز بد نبینه ..آقا یه عطسه کردــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اون موقه کاردم میزدی خونم در نمیومد...اگه این بچه رو یه جا تنها گیرش میاوردم که میدونستم چیکارش کنم... 

آخر سرم چادرم و برعکس کردم اومدم خونه...اصن یه وضی

وعده دیــــــــدار

 

بی گمان روزهای زودگذر عمر بزرگترین سرمایه ما انسانها برای رسیدن به سعادت جاودان است...

 

87/2/28 وقتی 15 سالم بود (یعنی اول دبیرستان) آخرین روز امتحانات پایانترم با 9 تا از دوستای صمیمی و شیطونم که کلاس و مدرسه رو دستمون میچرخید  قرار گذاشتیم  

91/10/12 ساعت 9 صبح 

روبروی در مدرسه ای که توش درس میخوندیم همدیگرو ببینیم......

قرار شد اگه ازدواج کردیم یا بچه داریم با همسر و بچه بیایم..... 

بعد از 4 سال و نیم  امروز روز دیدارمون بود .....!! وقتی داشتم میرفتم یه حس عجیبی داشتم!!!  

از اینکه با دوستایی روبرو میشم که بهترین خاطرات دوران تحصیلمو باهاشون داشتم بسیار خوشحال بودم ...

اصلا نمیدونستم همه میان یا نه ... یادشون مونده یا نه

وقتی رسیدم یک از دوستام اونجا بود... چقدر حس قشنگی بود.. 

کلی از خاطرات گذشته رو یادآوری کردیم وحرف زدیم و ... 

هرچی منتظر موندیم دیگه کسی نیومد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ   

فقط 2 تاشون زنگ زدن گفتن یادمون بود ولی نتونستیم بیایم....بقیه هم هیـــــــچی !!! 

ذوق و احساس ندارن بعضیا(واااااالــــــــــــاااااا) خلاصه من و دوستمم رفتیم خونشون فیلم و عکسای عروسیشو دیدیم وکلی خوش گذروندیم... 

 منم ظهر برگشتم خونه.... 

اما همین که بهم ثابت شد خودم چقدر خوش قولم برام کافی بود(یه همچین آدمیم من)

اینم از امروز..

امروز با ریحانه اومدیم بریم داخل دانشگاه که حجازیان و چند نفر دیگه جلومون و گرفتن و گفتن از اون در ----------

یعنی مسخره بازی تا این حــــــــــد...

پسرا از در بزرگه وارد میشدن و دخترا از در کوچیکه!!یه خانمم جلو در ایستاده بود و همه رو بر انداز میکرد...جالبتراین بود بعد که وارد میشدیم همه قاطی میشدن و میرفتن....

مثه اینه که یه نخ بکشن وسط دریا آب دریا رو از این طرف بریزن اونطرف...

00000000000000000000000000000000000000000000000000000000

کلاس جبر :

اون پسره که اعصاب نداره اومده بود به زور میخواست از ما دخترا جزوه بگیره( وای که چقدر خندیدیم به کل کلش با ریحانه)خلاصه هیچکس جزوه بهش نداد و رفتیم.....

000000000000000000000000000000000000000000000000000000000

ریاضی مهندسی:

خدا خیر نده این قصابو!!!! عاشق ضایع کردن بچه هاس و به کسی هم گیر بده تا یکی دوهفته کلیک میکنه روش....

جلو 60-70 نفر دانشجو دست نامبارکشو گرفت رو به منو ریحانه و گفت شما 2تا که فقط حرف بزنید ... راحت باشید!!

همه خندیدن..........(اخه قبلا هم بهمون گیر داده بود سر حرف زدن)

گفت :مثه تو هیئتا که خانما پشت پرده سروصدا میکنن و هیچی گوش نمیدن بعد جلسم از هرکدوم بپرسیم واعظ چی گفت میگن نمیدونم ........

بقیم شروع کردن:فقط خوب گریه میکنن – تازه از جلسه که برمیگردن با نشاط ترم میشن – میرن خودشون و تخلیه کنن – بعد چندسال حبس به هم میرسن و ...

دوباره استاد دستشو گرفت رو به ما و گفت مثل این 2تا خانم

کلی خجالت کشیدیم و همه بهمون خندیدن.... الــهــی بــــــــــوووق بشی استــــــــــاد

00000000000000000000000000000000000000000000000000000000

ریاضی 2:

دیگه ساعت 4:30 تا 6 هنگ بودیم  ـــــــــــــــــ مساحت مثلث رو هم استاد پرسید همه نگاش میکردیم....