بی گمان روزهای زودگذر عمر بزرگترین سرمایه ما انسانها برای رسیدن به سعادت جاودان است...
87/2/28 وقتی 15 سالم بود (یعنی اول دبیرستان) آخرین روز امتحانات پایانترم با 9 تا از دوستای صمیمی و شیطونم که کلاس و مدرسه رو دستمون میچرخید قرار گذاشتیم
91/10/12 ساعت 9 صبح
روبروی در مدرسه ای که توش درس میخوندیم همدیگرو ببینیم......
قرار شد اگه ازدواج کردیم یا بچه داریم با همسر و بچه بیایم.....
بعد از 4 سال و نیم امروز روز دیدارمون بود .....!! وقتی داشتم میرفتم یه حس عجیبی داشتم!!!
از اینکه با دوستایی روبرو میشم که بهترین خاطرات دوران تحصیلمو باهاشون داشتم بسیار خوشحال بودم ...
اصلا نمیدونستم همه میان یا نه ... یادشون مونده یا نه
وقتی رسیدم یک از دوستام اونجا بود... چقدر حس قشنگی بود..
کلی از خاطرات گذشته رو یادآوری کردیم وحرف زدیم و ...
هرچی منتظر موندیم دیگه کسی نیومد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فقط 2 تاشون زنگ زدن گفتن یادمون بود ولی نتونستیم بیایم....بقیه هم هیـــــــچی !!!
ذوق و احساس ندارن بعضیا(واااااالــــــــــــاااااا) خلاصه من و دوستمم رفتیم خونشون فیلم و عکسای عروسیشو دیدیم وکلی خوش گذروندیم...
منم ظهر برگشتم خونه....
اما همین که بهم ثابت شد خودم چقدر خوش قولم برام کافی بود(یه همچین آدمیم من)
امروز حدود یک ساعت و ده دقیقه دیگه امتحان الکترومغناطیس دارم...
نمیدونید چقدر سختـــــــــــــــــــــه فقط هرکی این درس رو گذرونده میدونه!!!!
خدا بخیـــــــــــــــــــــــر بگذرونه
فـَـصــل ِ امــتـِـحــــان
ماندن سنگ بودن است و رفتن رود بودن.
بنگر که سنگ بودن به کجا میرسد جز خاک شدن!
و رود بودن به کجا میرود جز دریا شدن...
(دکتر شریعتی)
امروز با ریحانه اومدیم بریم داخل دانشگاه که حجازیان و چند نفر دیگه جلومون و گرفتن و گفتن از اون در ----------
یعنی مسخره بازی تا این حــــــــــد...
پسرا از در بزرگه وارد میشدن و دخترا از در کوچیکه!!یه خانمم جلو در ایستاده بود و همه رو بر انداز میکرد...جالبتراین بود بعد که وارد میشدیم همه قاطی میشدن و میرفتن....
مثه اینه که یه نخ بکشن وسط دریا آب دریا رو از این طرف بریزن اونطرف...
00000000000000000000000000000000000000000000000000000000
کلاس جبر :
اون پسره که اعصاب نداره اومده بود به زور میخواست از ما دخترا جزوه بگیره( وای که چقدر خندیدیم به کل کلش با ریحانه)خلاصه هیچکس جزوه بهش نداد و رفتیم.....
000000000000000000000000000000000000000000000000000000000
ریاضی مهندسی:
خدا خیر نده این قصابو!!!! عاشق ضایع کردن بچه هاس و به کسی هم گیر بده تا یکی دوهفته کلیک میکنه روش....
جلو 60-70 نفر دانشجو دست نامبارکشو گرفت رو به منو ریحانه و گفت شما 2تا که فقط حرف بزنید ... راحت باشید!!
همه خندیدن..........(اخه قبلا هم بهمون گیر داده بود سر حرف زدن)
گفت :مثه تو هیئتا که خانما پشت پرده سروصدا میکنن و هیچی گوش نمیدن بعد جلسم از هرکدوم بپرسیم واعظ چی گفت میگن نمیدونم ........
بقیم شروع کردن:فقط خوب گریه میکنن – تازه از جلسه که برمیگردن با نشاط ترم میشن – میرن خودشون و تخلیه کنن – بعد چندسال حبس به هم میرسن و ...
دوباره استاد دستشو گرفت رو به ما و گفت مثل این 2تا خانم
کلی خجالت کشیدیم و همه بهمون خندیدن.... الــهــی بــــــــــوووق بشی استــــــــــاد
00000000000000000000000000000000000000000000000000000000
ریاضی 2:
دیگه ساعت 4:30 تا 6 هنگ بودیم ـــــــــــــــــ مساحت مثلث رو هم استاد پرسید همه نگاش میکردیم....
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده...
اصلا دختر باید تو پاییزکه میخواد بره بیرون ......
لباس گرم نپوشه...
که سردش بشه و پسره کت شو بده بهش...
دختره بگه پس خودت چی؟
بگه بپوش عزیزم تا لباسم بوی عطرتو بگیره.....
سلام بر همگی...........
امروز و دیروز و پریروز و کلا برو تا یه هفته قبل دنبال قالب میگشتم
دیییییوووووووووووووووونه شدم
بلاخره یه چیزی پیدا کردم