...ضـ ـــربـــان زنــ♥ــدگــــــی...

مینویسم که بگذرد...و مینویسم که یادم بماند چگونه گذشت...

...ضـ ـــربـــان زنــ♥ــدگــــــی...

مینویسم که بگذرد...و مینویسم که یادم بماند چگونه گذشت...

دویدم و دویدم ولی خدا رو نمیدیدم

            

  من...سالهاست که دویدمو..دویدمو...دویدم. 

 آخرش ....به کوچه بن بست رسیدم .....!!!
..........ته کوچه........ 

............روی دیوار............
با یه خط درشت نوشته بودن"فقط خدا"
کاش از اول می دونستم......کـــــاش.....

نظرات 3 + ارسال نظر
(✿◠‿◠) ریحــــــــــانه یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:14 ب.ظ http://khatkhat1992.blogsky.com

خدایا ...
در تنهایی خودم
دلم تنگ است ،
برای لحظه ای که بویی از احساس تو را دریابم ...
برای تو که هیچگاه مرا تنها رها نکردی ...

پست فوق العاده ای بود گلم...

مرسی دلبر..نظر خودتم قشنگ بود

بمب آرامش یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ

بزرگترین خوشبختی این است که،
خداوند آنقدر عزیزت بدارد که وجودت آرامش بخش دیگران باشد

اولین روز زمستان سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:33 ب.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

حتی ته آن راه دور که آینده اش میخوانیم
انتهای ان حس خوبی که آرامشش میخوانیم ...
.
.
با یه خط درشت نوشته بود "فقط خدا"

مرسی عزیزم خیــــــــلی قشنگ بود..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد